عقد دريايي ماعقد دريايي ما، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
پيوند آسموني ماپيوند آسموني ما، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
 مامان فاطمه مامان فاطمه ، تا این لحظه: 41 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
محسن مامان فاطمهمحسن مامان فاطمه، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

سه نفر و نصفی

نامه ی بیست و ششم - لحظه ی دیدار نزدیک است

بسم الله الذی هو مدبر الامور سلام پسرکم خوبی؟ تو هم بیقراری مثل من یا نه ؟ امروز اول ماه شعبان هست  8 ماه و بیست روزه (37 هفته و 4 روز)که در منی عزیزم دیروز سیزدهمین باری بود که پیش دکترم رفتم اگه چکاپ قبل بارداری رو حساب نکنم 12 مرتبه به خاطر تو رفتم اصلا باورم نمیشه وقتی برای چکاپ رفته بودم باباییت رو راضی کردم تا تموم شدن درسم صبر کنیم برای اومدنت اما تدبیر و برنامه ریزی دست ما نیست خدا خواست که بیایی خلاصه  دیروز آخرین باری که تو دلمی پیش دکتر رفتیم نامه ی بستریم رو داد ان شا الله پنج شنبه 23 خرداد(8 ماه 23 روز /38 هفته و یک روز) 4 شعبان مصادف با ولادت آقای ادب و وفا حضرت ابالفضل العباس ع میایی پ...
20 خرداد 1392

نامه ی بیست و سوم- شروع یک پایان06/02/92

یا کاشف الکرب و البلوی خدایا از خلقت و سرشت آدمها سخت در تعجبم اگه سرمون شلوغ باشه آرزوی تنهایی می کنیم اگه تنها باشیم دلمون یه عالمه کارو بار میخواد مشغول بشیم اگه شروع چیزی باشه آرزوی پایان اون رو می کنیم و اگه چیزی در حال تموم شدن باشه دلمون برای اوایلش تنگ میشه حال و روز این روزای من اینطوریه با اینکه لحظه شماری می کردم برای تموم شدن اما این روزا دچار دلتنگی ام دل تنگی برای شروع ... شروع زندگی کودکی که از یک نقطه دارد میشود تمام من ... خدایا تو اول و اخر هر کاری یه پایان خوب برای یه شروع خوب برای من و همسرم و پسرم رقم بزن آمین یا رب العالمین ...
6 خرداد 1392

نامه ی بیست و یکم-92/02/30 - پا به ماه (شروع ماه نهم)

هوالاول والاخر محسن قشنگم امروز دقیقا هشت ماه تمام هست که لحظه لحظه در منی و با منی کاش انقدر خدا بهم معرفت میداد تا همین طور که وجود تو رو ، تو وجودم حس کنم وجود خودش رو که از رگ گردن بهم نزدیک تره رو حس کنم ماه من! حالا دیگر منو تو پا به ماه گذاشته ایم ................................................................................. پی نوشت : خدا قسمت همه ی ارزومندان بی فرزند کند این شب ها و روزها را آدم حض می کند وقتی تا صبح از درد پهلو نمی تواند بخوابد تا خوابش میبرد تکان های کودکش نوید گرسنگی و بیدار شدن میدهد... نمی دانید چه حالی دارد وسط خواب ناز برای چند سی سی ... ناقابل مجبور می شوید بدوید به سمت دستشوی...
30 ارديبهشت 1392

نامه ی هجدهم - خدا را برایت آرزو دارم-14/02/92-هفته 33

محسنم امسال اولین سالی بود که منم اسم مقدس مادر رو یدک کشیدم تو این روز آسمونی خدا رو برات آرزو کردم ، چون خــــدا تنها روزنه امیدی است كه هیچگاه بسته نمی   شود، تنها كسی است كه با دهان بسته هم می   توان صدایش كرد، با پای شكسته هم می   توان سراغش رفت، تنها خریداریست كه اجناس شكسته را بهتر برمی   دارد، تنها   كسی است كه وقتی همه رفتند می   ماند، وقتی همه پشت كردند آغوش می   گشاید، وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت می شود و تنها سلطانی است كه دلش با بخشیدن آرام می   گیرد نه با تنبیه كردن. پسرم خـــــــــــدا را برایت آرزو دارم....
19 ارديبهشت 1392