جلسه امتحان
بسم الله الرحمن الرحیم
تا که چشمم باز شد دیدم که یارم رفته است
میهمانی شد به پایان و نگارم رفته است
بذر قرآن را به دل، گرچه با دستم کاشتم
وقت محصولش که شد، دیدم بهارم رفته است
بعد از نماز صبح میومدم کنار پنجره های فلزی می ایستادم ،صورتم رو با پوشیه می پوشوندم تا وهابی
های از خدا بی خبر که از داخل قبرستان دور تا دور ایستادن اشکهام رو نبینن ،تا چشم کار میکرد خاک
بود خاک والبته کبوتر ...،کبوترهایی که اسیر بودن غریب بودن
وای بر من
وای بر من
خدایا ببخش قدر شب های مدینه رو ندونستم
خدایا ببخش نتونستم خدایی بشم تو خونه ات
خدایا ببخش رجب و شعبان و رمضان اومد و رفت و من همونم که همونم
خدایا حس کسی رو دارم که سر جلسه امتحانه ،وقت تمامه اما ورقه اش سفیده سفیده
خدایا اگه امید به ارفاق تو نبود من بیچاره باید چیکار می کردم...الهی و ربی من لی غیرک
شرح خویش را با یک کلام افشا کنم
ورشکسته هستم و دار و ندارم رفته است